ミ بــــــی عنــــوان ミ

... دل نوشته ...

پست دوم

اصن میدونی چیه... یه روزی میاد که خودم واسه خودم هر چی خواستم میخرم (ایشالا)

و اون موقع دیگه نه کسی میزنه تو ذوقم نه کسی واسم شرط و شروط می ذاره نه کسی

میزنه توی ذوقم  وای اگه نتیجه امتحانا بیاد چه غلطی بکنم... دوتا از امتحانا رو خیلی

بد دادم... نه اونقدر که نمره نیارم ولی مطمئنم نمره خوبی نمی گیرم... وای اینم میشه

قوز بالا قوز...  اصلا مگه توی تعطیلات نیستیم؟ چرا خوش نمی گذره خب؟ معلومه

چون اینجا مثل یه زندانیم. منم دوست دارم مثل بقیه برم مثلا خرید. آخه چرا چیزایی

که واسه بقیه عادیه (مثل اپل داشتن، بیرون رفتن، یکم آزادی) واسم خیلی چیز خاصیه و

واسش کلی ذوق می کنم؟ البته می دونم که خیلیا هستن که شرایط منو دارن... خیلیا

هم حتی شرایطشون بد تره... ولی خب...  

+ فکر کنم اصلا کسی پیدا نشه که حوصله ش بشه اینا رو بخونه... 

[ 29 / 3 / 1393برچسب:, ] [ 17:11 ] [ no name ] [ ]

پست اول

این روزا اصلا روزای خوبی نیست... بدم میاد بهم میگن نا شکری میکنی یا خوشبین نیستی

بدم میاد که بهم میگن خیلیا آرزوی زندگی تو رو دارن. این ذاته آدمه مگه نه؟ دیشب تا ساعت

11 مهمونی بودم... برگشتم خونه با کلی انرژی مثبت... بعد از مدت زیادی حال و هوام عوض

شده بود... اومدم خونه هنوز نرسیده بابام گفت قید خریدن گوشی اپل بزن... یه لبخند زدم و

رفتم توی اتاقم... تلخیشو خودم احساس کردم. لبخندمو میگم! الان شما فکر می کنین چه

دختر لوسی... به خاطر این که باباش واسش گوشی نخریده ناراحته... ولی واقعا مسئله این

نیست! مسئله اینه که مثل همیشه خورد تو ذوقم... زد زیر قولش... نا امیدم کرد... منتظرم

گذاشت و بعد گفت قیدشو بزن... شاید باورتون نشه ولی از بس به قولش فکر می کردم چند

شب خواب دیدم رفتم اون گوشیو خریدم... گوشی ای که این روزا دست هر کسی هست...

کاش حداقل بهم می گفت شاید برات بخرم... تازه کلی شرط و شروط هم گذاشت... باید از

این به بعد فلان کنی... باید نماز بخونی... کجای دنیا دیدین که یه نفر به خاطر این که گوشی

مورد علاقشو داشته باشه نشسته سفت و سخت نماز خونده... منم گفتم اصلا بی خیال

همین گوشی که الان دارم خوبه... هنوز داره کار می کنه... واقعیتش اینه که این گوشی ای

که الان دستمه همدممه... خوشحال باشم، ناراحت باشم، بی خواب شده باشم و خیلی

از حالتای دیگه، میرم سراغش و یه جورایی وقتی باهاش کار می کنم آروم میشم... وقتی

یه جایی برم که گوشیم همراهم نباشه آروم و قرار ندارم... دوست دارم زود برگردم... وقتی

میخواستم واسه خریدن گوشی اپل راضیش کنم بهم می گفت خرج اضافیه و همه کارایی

که اپل می کنه یه گوشی ارزون تر هم میکنه... نه که با قیمتش مشکلی داشته باشه و

پولشو نداشه باشه... می دونی مثل این می مونه که یه نفر بخواد زن بگیره. بعد بگن این

زنی که تو می خوای بگیری خرجش زیاده. برو یه زن دیگه بگیر همه کارایی که این میکنه

اون یکی زنه هم بلده بکنه... حالا تو هر چی می خوای بگو بابا! من این زنو دوست دارم!

چجوری برم یه زن دیگه بگیرم که دوستش ندارم؟؟ خانواده ی سخت گیری دارم... تقریبا

اصلا با دوستام نمی تونم برم بیرون. تنها سرگرمیم همینه... فقط از مدرسه میرم خونه و

از خونه میرم مدرسه... الانم که دیگه مدرسه ها تعطیل شده... کلاسای تابستونه شروع

شده که اونم هم میرسوننم هم میان دنبالم... ناراحتم چون همیشه توقعم کم بوده حالا

که یه چیزی خواستم میگن قیدشو بزن... بی خیال... اینم مثل بقیه چیزا فراموش میکنم

 

+ امیدوارم دوستای خوبی پیدا کنم.   

+ به نظرتون چند درصد امکان داره نمره ها توی کارنامه با یکی دیگه عوض بشه؟ یا مثلا

برگه ها گم بشه...     

[ 29 / 3 / 1393برچسب:, ] [ 16:47 ] [ no name ] [ ]